همکار

ساخت وبلاگ

بعد از تموم شدن درسم، سربازیم که نیمه تموم مونده بود رو ادامه دادم

 پاییز81 کارت پایان خدمتم رو گرفتم و اولین روز کاری، رفتم تا گواهینامه ی موقتم رو بگیرم

با همکارم در همون شهر جنوبی در تماس بودم

بهم گفت مدرکت رو گرفتی بیا اینجا با هم کار کنیم

همین کار رو کردم

بلافاصله به اون شهر اومدم و مصاحبه کردم

مدیرعامل شرکت گفت که باید امتحان بگیریم و شما رزومه و آدرست رو بنویس و بذار پیش خانم صبور

فکر کردم سر کارم گذاشته، برگشتم تهران و هر روز چندجا می رفتم برای مصاحبه

بعد از پیدا کردن کاری مناسب در تهران، برام از اون شرکته زنگ زدن و گفتن که آزمون دارن

خلاصه بعد از آزمون و گزینش، از شرکت تهرانی استعفا دادم و رفتم به اون شهر و مشغول کار شدم

اواخر 82 بود

دوست داشتم معاونتی که دوستم کار می کرد باشم ولی علیرغم میلم، منو فرستادن یه معاونت دیگه

متوجه شدم که پسری به اسم رضوان رضوانی همکارمه

لیسانس بود و از من لاغرتر( من کمی چاق بودم)

یه موجود عجیبی بود

ولی تجربه بهم گفته بود که راجع بهش هیچ کجا حرفی نزنم که فکر کنن حسودیش رو می کنم

چندتا خانمم هم همکارم بودند گه دوتاشون مجرد بودند

بعد از ظهرها که با این همکار جدیدم می خواستیم سوار سرویس آقای حلبی بشیم،

چشم یکی از همکارهای خانم، که چادری هم بود، همش دنبال رضوانی بود تا باهاش احوالپرسی کنه

بعد از مدتی حدود یک هفته، رضوانی بامن قهر کرد(بدون هیچ علتی)

منم عادت نداشتم برای کسی بیش از حد لازم، تره خرد کنم

رفتم تو لاک خودم

بعد از مدتی، رضوانی رو فرستادن اون طرف

چندباری با افراد مختلف درگیر شده بود و ...

برام هم اصلا اهمیت نداشت

مشغول بودم تا یه بار دوستم اومد پیشم و داشتیم صحبت می کردیم که

همکار علاقه مند به رضوانی رو دیدیم

همکارم بهم گفت با خانم مجیدی چطوره رابطه ات؟

منم گفتم، همکارمه خب

 همین

 گفت مواظبش باش

یادته اومده بودی و افسر و...

یه دفعه مثل از خواب پریده ها، گفتم این بود؟؟؟؟؟!!!!!

گفت آره . در کل مواظبش باش، از اون ساختمان داخل شهر فرستادنش اینجا.....

........ادامه دارد

 

افطاری توی خونه باغ شالیزارمون...
ما را در سایت افطاری توی خونه باغ شالیزارمون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : arezoyebabak بازدید : 45 تاريخ : جمعه 25 بهمن 1398 ساعت: 4:51